جدول جو
جدول جو

معنی کاسه گاه - جستجوی لغت در جدول جو

کاسه گاه
جایی که در ساعت های معیّن کوس و کرنا می زنند، نقاره خانه
تصویری از کاسه گاه
تصویر کاسه گاه
فرهنگ فارسی عمید
کاسه گاه
(سَ / سِ)
نقاره خانه را گویند، چه کاسه بمعنی نقاره هم آمده است. (برهان).
شاه بنظارۀ آن کاسه گاه
گرم ترک راند فرس را براه.
امیرخسرو (از آنندراج).
، جائی که نوبت شهریاران زنند، ساقی راهم میگویند. (برهان) ، کنایه از آسمان است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
کاسه گاه
نقاره خانه: (شاه بنظاره آن کاسه گاه گر مترک راند فرس را براه) (امیر خسرو)
تصویری از کاسه گاه
تصویر کاسه گاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سایه گاه
تصویر سایه گاه
جایی که سایه دارد، سایبان، جای سایه، جای سایه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسه گر
تصویر کاسه گر
سفالگر، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، برای مثال کاس می و قول کاسه گر خواه / چون کوس بگه فغان برآورد (خاقانی - ۵۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاه گاه
تصویر گاه گاه
بعضی اوقات، گاه از گاه، گاه به گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابه گاه
تصویر نابه گاه
ناگهان، بی وقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسه گل
تصویر کاسه گل
در علم زیست شناسی مجموعۀ کاسبرگ ها، کالیس
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ)
نسر. سایبان. جای سایه. محل سایه:
یکی بیشه دیدند و آب روان
بدو اندرون سایه گاه گوان.
فردوسی.
جوانی بکردار تابنده ماه
نشسته بر آن تخت در سایه گاه.
فردوسی.
خوش آمدش و برشد بدان جایگاه
بر آسود لختی در آن سایه گاه.
اسدی.
فروماند خسرو در آن سایه گاه
چو سایه شده روبروی سپاه.
نظامی.
رجوع به سایگاه و سایه گه شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
بغاز بین سوئد و دانمارک که به دریای شمال بوسیلۀ ’اسکاژراک’ و به ’بالتیک’ توسط ’سوند’ و ’بلتس ها’ می پیوندد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
میدان جنگ و جنگ گاه. (آنندراج). میدان جنگ و کارزار و جای خصومت و نزاع. (ناظم الاطباء). رزمگاه. دارالحرب. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گرانمایه دستور گفتش به شاه
نبایدت رفتن بدان کینه گاه.
دقیقی.
بترسم که گر بار دیگر سپاه
به جنگ اندر آید در این کینه گاه.
فردوسی.
که گر من شوم کشته بر کینه گاه
شما کس مپایید پیش سپاه.
فردوسی.
بدو گفت تا من بدین کینه گاه
کمر بسته ام با دلیران شاه...
فردوسی.
یکی با من ایدربدین کینه گاه
بگردد به گرز گران کینه خواه.
فردوسی.
کدامین دلاور که در کینه گاه
به پیشانیش کرد یارد نگاه ؟
اسدی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
جای کوره. جای کوره ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ بَ)
آنکه بازی به کاسه کند از عالم شیشه باز، و آن چنان است که دو کاسۀ چینی پر از آب کنند و کاسه بازان واژون شده کاسها را بر پشت گذارند و بتحریک سرین آن را بجنبانند و بدوش خود رسانند و قطره ای آب از آن نمیریزد و بمجاز محیل و مکار را گویند. (آنندراج) :
از حریفان قمار برده بسی
کاسه بازی چنین ندیده کسی.
میریحیی شیرازی (از آنندراج).
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 127 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ یِ)
شکم تار و ستار (سه تار)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ سَ)
دهی واقع در دو فرسخ شمالی شهرلار
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ یِ)
حق ّالفخذ
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
بمعنی سیاه کاسه است که کنایه از مردم ممسک و بخیل و گرفته باشد، و کاسه سیه نیز گویند. (برهان) (آنندراج). سیاه کاسه. سیاه دست و سیه دست. (انجمن آرا) :
زرد گردد روی آن کاسه سیاه
چون ببیند خوان او خوالیگرش.
پوربهای جامی (از انجمن آرا بخش کنایات)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
در تداول گناباد خراسان خانه زنبوران را گویند
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ گَ کَ)
دهی از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 5هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 16هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ خانه به نقده. جلگه و معتدل و مالاریائی و دارای 90 تن سکنه است. آب از رود خانه بادین آباد دارد. محصول آن غلات و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
نوعی از مار:
قدرت انگیخته ز خاک نفاق
کاسه ماری بصورت آدم.
حکیم شرف الدین (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مابین کتف و بن گردن. عاتق. (یادداشت مؤلف). نواحی شانه: النکب، درد که اشتر را گیرد در شانه گاه. (یادداشت مؤلف بنقل از دهار)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان گسگرات بخش صومعه سرای شهرستان فومن. واقع در 23هزارگزی شمال باختری صومعه سرا. کنار شوسۀصومعه سرا به سیدشرفشاه. جلگه، معتدل، مرطوب. دارای 263 تن سکنه. گیلکی زبان. آب آن از رود خانه شاندرمن. محصول آن برنج و لبنیات. شغل اهالی زراعت و مکاری. راه آن مالرو است و به وسیلۀ قایق به قراء کناره و بندر انزلی توان رفت. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
پایگاه. رجوع به پایگاه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ وَ / وِ)
به معنی چکاوگاه است و آن جایی باشد در گوشۀ کمان که گره سه سر یا چله در آنجا واقعمی شود. (برهان). به همان معنی چکاوگاه است. (از رشیدی) (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاوگاه و چکاه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
خانقاه. بقعۀ اهل صلاح و خیر و صوفیه. رجوع به ’خانقاه’ و ’خانگاه’ شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
بوسه جای. جائی که بر آن بوسه زنند. (آنندراج). جای بوس. لب. بوسگه. بوسگاه. (ناظم الاطباء). محل بوسه. جای بوسه. (فرهنگ فارسی معین) :
از بوسه گاه خوبان شکّرشکار باش
تا پیشگاه باشی و اقبال پیشکار.
سوزنی.
یاد او خورده است خاقانی از آنک
بوسه گاهش دست خمارآمده ست.
خاقانی.
جسم تو کو بوسه گاه خلق بود
چون شود در خانه کور و کبود.
مولوی.
رگ دست ترا کز رشتۀ جان است نازکتر
طبیب بی مروت بوسه گاه نیشتر کرده.
امیرخسرو (از آنندراج).
- بوسه گاه شناس، شناسندۀ جای بوسه:
جدا نمیشود از پیش لعل میگونش
چه بوسه گاه شناس است حال موزونش.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاسه مار
تصویر کاسه مار
نوعی مار: (قدرت انگیخته زخاک انفاق کاسه ماری بصورت آدم) (حکیم شرف الدین)
فرهنگ لغت هوشیار
جای پا قدم، جانب پای طرف پای مقابل سرگاه، درگاه کفش کن مقدم البیت صف نعال مقابل پیشگاه، پیشگاه تخت مسند، پایاب، پایه اساس، جایگاه مقام منصب مکانت رتبه حد درجه، جای محل، آخور ستورگاه پاگاه طویله اصطبل، مزد حق القدم. -11 اصل و نسب. یا اهل پایگاه. اهل مرتبه. یا پایگاه هوایی. محل و جای برای فرود آمدن هواپیما (مخصوصا هواپیماهای نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه باز
تصویر کاسه باز
کسی که کاسه بازی کند، محیل مکار: (از حریفان قمار برده بسی کاسه بازی چنین ندیده کسی) (میر یحیی شیرازی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه گاه
تصویر بوسه گاه
محل بوسه بوسه جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه سیاه
تصویر کاسه سیاه
ممسک بخیل: (زر گردد روی آن کاسه سیاه چون ببیند خوان او خوالیگرش) (پوربهای جامی انجمن آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه گاه
تصویر سایه گاه
جایی که سایه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه سیاه
تصویر کاسه سیاه
بخیل، خسیس
فرهنگ فارسی معین
سایبان، سایه، مظله، نش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دهکده ای قدیمی در منطقه ی جورده رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی